لغت نامه دهخدا
حسن تو حسابی شده مه در چه حسابست
خورشید ز رشک تو چنین در تب و تابست.ظهوری ( از آنندراج ).- حرف حسابی ؛ گفتاری معقول. سخنی منطقی. مدلل . درست. مقابل ناحسابی : حرف حسابی جواب ندارد.
- مرد حسابی ؛ مرد کامل. مرد معقول. مرد تمام.
|| مربوط به محاسبات : هرگونه بازیافت و دقت حسابی که داشته باشد مشارالیه به عمل می آورد. ( تذکرةالملوک ص 45 ). در آخر سال اسناد حسابی در دست داشته. ( تذکرةالملوک ص 45 ). دو روز دیگر از روزهای هفته در خانه خود به دعواهای حسابی عرفی میرسد. ( تذکرةالملولک ص 13 ).