حادث

لغت نامه دهخدا

حادث. [ دِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حدوث. نو. تازه . نوشده. نوشونده. ( مهذب الاسماء ). نوآورده. ج ، حوادِث. ( تاج العروس ). || ( اصطلاح فلسفه ) مُحدَث ، مقابل قدیم. آنکه آغاز دارد. || جرجانی در تعریفات آرد: الحادث مایکون مسبوقا بالعدم و یسمی حدوثا زمانیا و قد یعبرعن الحدوث بالحاجة الی الغیر ویسمی حدوثا ذاتیا. || حدیث کننده. ج ، حادثین. حادثون. حدّاث. ( مهذب الاسماء ). حوادث. ( تاج العروس ).
حادث. [ دِ ] ( اِخ ) نام موضعی است بساحل دریای یمن.

فرهنگ معین

(دِ ) [ ع . ] (اِفا. ) تازه ، نو.

فرهنگ عمید

تازه پدیدآمده.
* حادث شدن: (مصدر لازم )
۱. رخ دادن، روی دادن، اتفاق افتادن.
۲. پیدا شدن، پدید آمدن.

فرهنگ فارسی

تازه، نو، نوشونده، آنچه تازه پدید آمده، ضدقدیم
( اسم ) آنچه نو پدید آمده تازه نو مقابل قدیم . توضیح حادث در فلسفه بر دو معنی اطلاق شده : الف - وجود چیزی بعد از عدم آن بنحو بعدیت زمانی که حادث بحدوث زمانی نامند در مقابل قدیم زمانی . ب- نیازمند بغیر و علت که آنرا حادث بحدوث ذاتی نامند مقابل قدیم ذاتی که ذات حق باشد ( شرح حکمه العین ۸۹ فرع. ) یا حادث و قدیم. ۱ - نو و کهنه. ۲- موجودی که نبود و بود شد و موجودی که از آعاز بوده و هست و خواهد بود .
نام موضعی است بساحل دریای یمن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال پی ام سی فال پی ام سی فال شمع فال شمع فال تاروت فال تاروت