جوینده

لغت نامه دهخدا

جوینده. [ ی َ دَ / دِ ] ( نف ) از جستن ، جستجوکننده. طالب. ( منتهی الارب ) ( فرهنگ فارسی معین ).
- امثال :
تا مثل باشد که هر جوینده ای یابنده است
هرچه جوید خاطرت هم درزمان یابنده باد.ابن یمین. عاقبت جوینده یابنده بود
( سایه حق بر سر بنده بود... ).مولوی. || تفتیش کننده. پرسنده. ( فرهنگ فارسی معین ). ج ، جویندگان. || متتبع. محقق :
زمانه سراسر پر از جنگ بود
به جویندگان بر جهان تنگ بود.فردوسی.- جوینده راه ؛ مستشیر. مشاور. مهتدی. راه جوی :
چنین داد پاسخ گرانمایه شاه
که ای پهلوانان جوینده راه.فردوسی.یکی مرد بیدار جوینده راه
فرستاد نزدیک کاوس شاه.فردوسی.بموبد چنین گفت جوینده راه
که اکنون چه سازیم با ساوه شاه ؟فردوسی.- جوینده کام :
بر آن نامداران جوینده کام
ملوک طوایف نهادند نام.فردوسی.

فرهنگ معین

(یَ دِ ) (ص فا. ) جستجو کننده .

فرهنگ عمید

جستجوکننده، طلب کننده، کاوش کننده: گر گران و گر شتابنده بُوَد / آن که جوینده ست یابنده بُوَد (مولوی: ۳۷۲ ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- جستجو کننده طلب کننده . ۲- تفتیش کننده پرسنده . جمع : جویندگان .

ویکی واژه

جستجو کننده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم