جمان

لغت نامه دهخدا

جمان. [ ج َ ]( اِ ) گیل داروست و آن چوبکی باشد سیاه رنگ و چون بشکنند درون آن فستقی بود، کرم معده را بکشد. ( برهان ).
جمان. [ ج َم ْ ما ] ( ع اِ ) پیمانه سر بر آورده بعد پری. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به جمام شود.
جمان. [ ج ُ ] ( ع اِ ) مروارید. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). لؤلؤ. ( اقرب الموارد ). || غوره نقره. ( منتهی الارب ) || نوعی از جمیل زنان و آن از رشته های چرم بافند و در آن مهره های گوناگون تعبیه کنند یا مهره ملمعکرده شده بنقره. ( منتهی الارب ) ( ذیل اقرب الموارد ).
جمان. [ ج َم ْ ما ]( اِخ ) ابن هداد از قبیله ازد است. ( منتهی الارب ).
جمان. [ ج ُ ] ( اِخ ) نام کوهی است. ( منتهی الارب ). || نام شتر عجاج. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(جُ ) [ ع . ] (اِ. ) مروارید، لؤلؤ.

فرهنگ عمید

لؤلؤ، مروارید.

فرهنگ فارسی

( اسم ) لولو مروارید.
ابن هداد از قبیله ازداست

ویکی واژه

مروارید، لؤلؤ.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال سنجش فال سنجش فال ای چینگ فال ای چینگ فال تاروت فال تاروت