جلوس

لغت نامه دهخدا

جلوس. [ ج ُ ] ( ع مص ) نشستن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).و این اعم است از قعود. گاهی هر دو بمعنی کون و حصول استعمال شوند و در این صورت یک معنی بیش ندارند.
- جلوس کردن ؛ بتخت پادشاهی نشستن و بر وساده حکمرانی قرار گرفتن. ( ناظم الاطباء ).
|| ( اِ ) ج ِ جالس. ( ازاقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(جُ ) [ ع . ] (مص ل . ) نشستن .

فرهنگ عمید

۱. نشستن.
۲. [مجاز] نشستن بر تخت سلطنت.

فرهنگ فارسی

۱-( مصدر ) نشستن . ۲- نشستن پادشاه بر تخت سلطنت . ۳- ( اسم ) نشست .

ویکی واژه

نشستن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم