جرگ

لغت نامه دهخدا

جرگ. [ ج َ ] ( اِ ) حلقه معرکه کشتی گیران. ( غیاث اللغات از چراغ هدایت ). معرکه کشتی گیران که آن را ورزش خانه و تعلیم گه و تعلیم گاه نیز گویند. ( بهارعجم ) ( آنندراج ) : و بعد از آن به جرگ حشریان را تحرک دادند. ( جهانگشای جوینی ).
جرگ را دیده حیرت زده محشر کن
تازه کن زمزمه را ساز عراقی سر کن
قابل اهل دل و لایق الفت نبود
جرگ و نرگی که درو شور محبت نبود.
میرنجات ( درخطاب بمطرب از بهارعجم و آنندراج ).
|| حلقه مجلس. ( آنندراج ) ( بهارعجم ). حلقه و صف مردم و حیوانات. ( ناظم الاطباء ) :
اگر این است ساز و برگ خونی
نباشد حسن گل در جرگ خونی.سنجر کاشی ( از بهارعجم ).|| نوعی از شکار ( کردن ) که مردم بسیاری دور شکار را حلقه بسته و آن را در میان گیرند. ( از ناظم الاطباء ). مرادف نرگ که به معنی حلقه زدن لشکر برای شکار باشد. ( از بهارعجم ) ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(جُ ) (اِ. ) صحرا، دشت .

فرهنگ عمید

صحرا، دشت، بیابان.
=جرگه: قابل اهل دل و لایق الفت نبُوَد / جرگ و نرگی که در او شور محبت نبُوَد (میرنجات: لغت نامه: جرگ ).

فرهنگ فارسی

حلقه، مجلس، محفل، گروه
حلقه معرکه کشتی گیران معرکه کشتی گیران که آنرا ورزش خانه و تعلیم گه و تعلیم گاه نیز نامند . یا نوعی از شکار که مردم بسیاری دور شکار را حلقه بسته و آنرا در میان گیرند .

ویکی واژه

صحرا، دشت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم