جان آفرین

لغت نامه دهخدا

( جان آفرین ) جان آفرین. [ ف َ ] ( اِخ ) روان آفرین. خالق روح. ( ناظم الاطباء ). آفریننده جان. ( آنندراج ). خالق. آفریدگار. خدا :
یکی گنج بخشید بر هر کسی
بجان آفرین کرد پوزش بسی.فردوسی.تهمتن به نیروی جان آفرین
بکوشید بسیار با درد و کین.فردوسی.بدو گفت یزدان جان آفرین
ترا ایدر آورد از ایران زمین.فردوسی.شیر نر تنها بود هر جا و خوکان جفت جفت
ما همه جفتیم و فرد است ایزد جان آفرین.منوچهری.که آن جان آفرین داننده راز
ندارد در خدائی هیچ انباز.ناصرخسرو.بنام خداوند جان آفرین
حکیم سخن در زبان آفرین.نظامی.وصال حضرت جان آفرین مبارکباد
که دیر و زود فراق اوفتد در این اوصال.سعدی.بجان آفرین جان شیرین سپرد.سعدی.لعل ترا ایزد از جوهر جان آفرید
باد هزار آفرین بر تو ز جان آفرین.سلمان.- جان بجان آفرین تسلیم کردن ؛ مردن.

فرهنگ معین

( جان آفرین ) (فَ )(ص فا. )خالق روح ، آفریدگار.

فرهنگ عمید

( جان آفرین ) ۱. آفرینندۀ جان، روان آفرین.
۲. [مجاز] خداوند: به نام خداوند جان آفرین / حکیم سخن درزبان آفرین (سعدی۱: ۳۳ حاشیه ).

فرهنگ فارسی

( جان آفرین ) ( صفت ) روان آفرین خالق روح آفریدگار.
روان آفرین

ویکی واژه

خالق روح، آفریدگار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم