جالس

لغت نامه دهخدا

جالس. [ ل ِ ] ( ع ص ) از جلوس ، ضد قائم وآن اعم از قاعد است. ( اقرب الموارد ). نشسته. ( ناظم الاطباء ). || نشیننده. نشاننده . ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). || به «نجد» رونده. ( از اقرب الموارد ) :
قل للفرزدق والسفاهة کاسمها
ان کنت تارک ما امرتک فاجلس.
ای انت نجداً. ( اقرب الموارد ). ج ، جلوس و جُلاّس. ( اقرب الموارد ). || هم جالس. همنشین : تنهایی به ز هم جالس بد. ( قابوسنامه ).

فرهنگ معین

(لِ ) [ ع . ] (اِ. ) نشیننده ، نشسته .

فرهنگ عمید

۱. نشیننده.
۲. نشسته.

فرهنگ فارسی

نشیننده، نشسته، جلوس وجلاس جمع
( اسم ) نشیننده نشسته . ۲- جالسین جلاس .

ویکی واژه

نشیننده، نشسته.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال چوب فال چوب فال تاروت فال تاروت فال حافظ فال حافظ