ثفل

لغت نامه دهخدا

ثفل. [ ث ُ ] ( ع اِ ) ( شاید معرب از تفاله فارسی ) تفاله. کنجاره. || لفاظة. || دردی. ته نشین آب و دواء و جز آن. ثافل. تیرگی شیر و روغن. درشت پس افتاده از چیزی فشرده. ثجیر. جرم :
گر هوا و نار را سفلی کند
تیرگی و دردی و ثفلی کند.مولوی.|| دانه. || سفره زیر دستاس. || ثفل روغن. کداده. تِلزَه. || سرگین. ثفل غذاء. آنچه دفع شود از معده : هرچند طعام خوشتر ثفل وی گنداتر.( کیمیای سعادت ).
ثفل. [ ث َ ف ِ ] ( ع ص ، اِ ) کسی که دُرد خورد. ثفل خوار.
ثفل. [ ث َ ] ( ع مص ) ثفل رَحی ؛ سفره گستردن زیر دست آس. || ثفل شی ٔ، پراکنده کردن آن به یک بار ( از منتهی الارب ).
ثفل. [ ث َ ف َ ] ( ع ص ) گران رو، از شتر و جز آن.

فرهنگ معین

(ثُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - کنجاره ، تفاله . ۲ - آن چه از مایعی ته نشین شود. ۳ - تیرگی شیر و روغن . ۴ - آن چه از معده دفع شود.

فرهنگ عمید

تفاله.

فرهنگ فارسی

دردشراب که ته ظرف نشیند، آنچه ازمایعی ته نشین شود، تفاله، کنجاره، تفاله هرچیز
( اسم ) ۱- کنجاره تفاله . ۲- آنچه ازمایعی ته نشین شود چون درد شراب دردی . ۳- تیرگی شیر و روغن . ۴- آنچه دفع شود از معده سرگین .
گران رو از شتر و جز آن

ویکی واژه

کنجاره، تفاله.
آن چه از مایعی ته نشین شود.
تیرگی شیر و روغن.
آن چه از معده دفع شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم