لغت نامه دهخدا
توقف. [ ت َ وَق ْ ق ُ ] ( ع مص ) درنگ کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ایستادن. ( زوزنی ). بازایستادن. درنگ کردن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). بازایستادن و با لفظ کردن مستعمل است. ( از آنندراج ). || چشم داشتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ثابت ماندن بر چیزی. یقال: توقف علی الشی ٔ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بازایستادن از چیزی. یقال: توقف عن جواب کلامه. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) ایست. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( ناظم الاطباء ). درنگی و دیری و ماندگی و ایستادگی و تردید و تأخیر و تحمل و بردباری. ( ناظم الاطباء ):... مهلتی و توقفی باشد تا وی این حاصل را بدهد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 123 ). گفتم اگر چاره نیست از زدن، خلوتی باید تا نیکو دو فصل سخن گویم و توقفی در زخم ایشان، پس از آن فرمان خداوند باشد. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 167 ).
تحرک هست گردش را توقف صورت نکته
تمامی آخر منزل کمالیت سرا پایان.ناصرخسرو ( دیوان ص 359 ).درویشی را ضرورتی پیش آمد. کسی گفت: فلان، نعمتی دارد بی قیاس. اگر بر حاجت تو واقف گردد هرآینه درقضای آن توقف روا ندارد. ( گلستان ). رجوع به توقف کردن و توقف نمودن شود. || توقف شیئی بر شیئی، اگر از جهت شروع باشد آن را مقدمه نامند و هرگاه از جهت شعور باشد آن را معرف خوانند و اگر از جهت وجود باشد از دو قسم خارج نیست یا داخل در آن چیز است،در این صورت آن را رکن خوانند همچون قیام و قعود نسبت به نماز و یا داخل در آن نیست، و در این صورت هرگاه مؤثر در آن باشد علت فاعلی است مانند مصلی نسبت به نماز و اگر چنین نباشد آن را شرط گویند خواه وجودی باشد همچون وضوء نسبت به نماز و خواه عدمی مانند ازاله نجاست نسبت بدان. ( از تعریفات جرجانی ). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.