تلخیص

لغت نامه دهخدا

تلخیص. [ ت َ ] ( ع مص ) بیان کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بیان کردن و شرح دادن و تقریب کلام و خلاصه کردن آن. یقال : لخصت القول ؛ ای اقتصرت فیه و اختصرت منه ُ مایحتاج الیه. ( از اقرب الموارد ). خلاصه کردن. ( آنندراج ). || خلاصه چیزی را گرفتن :لخص الشی ٔ، خلصه ُ؛ ای اخذ خلاصته ُ. ( از اقرب الموارد ). || پیدا و روشن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ویژه و بی آمیغ گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پاک و صاف کردن. ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) خلاصه کردن .

فرهنگ عمید

خلاصه کردن، ملخص کردن، مختصر کردن کلام و روشن ساختن آن.

فرهنگ فارسی

خلاصه کردن، ملخص کردن، مختصرکردن کلام وروشن ساختن
۱ -( مصدر ) خلاصه کردنمختصر کردن کلام . ۲ - ( اسم ) خلاصه گویی . جمع : تلخیصات .

فرهنگستان زبان و ادب

{digest} [علوم کتابداری و اطلاع رسانی] خلاصۀ منظم شدۀ یک اثر در چارچوبی خاص

ویکی واژه

خلاصه کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال سنجش فال سنجش فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال امروز فال امروز