تراجع

لغت نامه دهخدا

تراجع. [ ت َ ج ُ ] ( ع مص ) بهم بازگشتن. ( زوزنی ). با یکدیگر واپس آمدن. ( دهار ). بیکدیگر بازگشتن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). سپسایگی بازگشتن و از همدیگر بازستدن هر دو خلیط تا آنچه عامل گرفته است میان هر دو برابر گردد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بازگشتن و منقلب شدن و با یکدیگر رجوع کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : خاصه در این روزگار تیره که خیرات بر اطلاق روی بتراجع نهاده است. ( کلیله و دمنه ). چون کار او در علو شأن و نفاذ فرمان و کمال اقبال و حصول آمال بغایت رسید روی در تراجع نهاد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 72 ). و چون هنگام کار و تراجع روزگار آن طایفه آمد. ( جهانگشای جوینی ). || رجعت کردن کواکب از حرکات اکثری خود که ازمغرب بسوی مشرق میباشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(تَ جُ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - بازگشتن . ۲ - در کاری به یکدیگر مراجعه کردن .

فرهنگ عمید

۱. به عقب برگشتن، بازگشتن.
۲. برگشتن به جای خود.
۳. در کاری یا امری به یکدیگر مراجعه و گفتگو کردن.

فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) باز پس آمدن پس افتادن باز گشتن بعقب بر گشتن . ۲- بیکدیگر مراجعه و گفتگو کردن در امری . ۳ - ( اسم ) بازگشت واگشت . جمع : تراجعات .

ویکی واژه

بازگشتن.
در کاری به یکدیگر مراجعه کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال حافظ فال حافظ فال امروز فال امروز فال آرزو فال آرزو فال سنجش فال سنجش