حرکات

لغت نامه دهخدا

حرکات. [ ح َ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ حرکت. ( دهار ). حرکتها. جنبشها. جنبیدن ها. مقابل سکنات :
حرکاتش همه رهه هنر است
برم از جان من عزیزتر است.عنصری.متناسبند و موزون حرکات دلفریبت
متوجهند با ما سخنان بی حسیبت.سعدی.تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
بزبان خود بگوئی که به حسن بی نظیرم.سعدی.وه که از او جور و تندیم چه خوش آمد
چون حرکات ایاز بر دل محمود.سعدی.- خوش حرکات . رجوع به همین ماده شود.
- شیرین حرکات . رجوع به همین ماده شود :
فتنه انگیزی و خون ریزی و خلقی نگرانند
که چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی.سعدی ( طیبات ).- امثال :
هر خوش پسری را حرکاتی دگر است .

فرهنگ معین

(حَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ حرکت . ۱ - جنبش ها. ۲ - کارها، اعمال .

فرهنگ عمید

= حرکت

فرهنگ فارسی

جمع حرکت
(اسم ) جمع حرکت . ۱ - جنبشها حرکتها. ۲ - کارها اعمال : (( ازین حرکات باید جلوگیری کرد . ) )

ویکی واژه

جِ حرکت.
جنبش‌ها.
کارها، اعمال.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال ای چینگ فال ای چینگ فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال نخود فال نخود