جوق

لغت نامه دهخدا

جوق. [ ج َ ] ( معرب ، اِ ) مطلق جماعت از جن و انس و گروه مرغان و جز آن. ( آنندراج ). کل قطیع من ای غانی هم واحد. ( ذیل اقرب الموارد ) :
هر کجا باشند جوق مرغ کور
بر تو جمع آیند ای سیلاب شور.مولوی.شب نیست که از برج فلک زآه دمادم
تأثیر دو صد جوق کبوتر نپرانند.تأثیر ( از آنندراج ).چشم نااهل اگر با سخن من افتد
خیل صد جوق پری رم کند از دیوانم.تأثیر ( از آنندراج ).
جوق. [ ج َ وَ ] ( ع مص ) کج شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
جوق. [ ج َ وِ ]( ع ص ) کج گردیده روی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
جوق. ( اِ ) چوق. جوخ. چوخ. گروه. دسته ( انسان و حیوان ). || گروهی از سوار و پیاده. فوج. || ( ص ) بسیار. کثیر. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جَوق شود.

فرهنگ معین

[ تر. ] ۱ - (اِ. ) گروه . ۲ - (ص . ) بسیار کثیر.

فرهنگ عمید

دسته، گروه.

فرهنگ فارسی

جوخ، دسته، گروه، اجواق جمع
۱- ( اسم ) گروه دسته ( انسان و حیوان ). ۲- گروهی از سوار و پیاده فوج .۳- ( صفت ) بسیارکثیر.
گروه دسته یا گروهی از سوار و پیاده .

ویکی واژه

گروه.
بسیار کثیر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال تک نیت فال تک نیت فال امروز فال امروز فال سنجش فال سنجش