زبانزد

لغت نامه دهخدا

زبان زد. [ زَ زَ ] ( ن مف مرکب مرخم ) روزمره و محاوره. ( آنندراج ). گفتگوی هر روزه و مذاکره هر روزه. ( ناظم الاطباء ). || مشهور، سائر چون مثل ، مطلبی که بر سر زبانها است. رجوع به زبان زد شدن شود.

فرهنگ معین

( ~. زَ ) (ص مف . ) معروف ، مشهور.

فرهنگ عمید

موضوعی که بر سر زبان ها افتد و در همه جا بگویند، مطلبی و سخنی که عدۀ بسیاری از آن آگاه شوند و به یکدیگر بگویند.

فرهنگ فارسی

موضوعی که برسرزبانهاافتدودرهمه جااز آن گویند
( صفت ) آنچه که بر سر زبانها افتد مطلبی که گروه بسیار از آن مطلع شوند : [[ زبانزد خاص و عام شد ]] .
گفته گوی هر روزه و مذاکره هر روزه مشهور مطلبی که بر سر زبانها است

ویکی واژه

معروف، مشهور.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم