لغت نامه دهخدا
همان گاودوشا به فرمانبری
همان تازی اسب رمنده فری.فردوسی.ز گاوان صدوسی هزار از شمار
ز میشان دوشا هزاران هزار.اسدی.گاودوشای عمر بدخواهش
بره خوان شیر گردون باد.ابوالفرج رونی.گاو دوشای عمر او ندهد
زین پس از خشکسال حادثه شیر.انوری.|| کسی که هرچه داشته باشد بتدریج از او بگیرند. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ).