حلاوت

لغت نامه دهخدا

حلاوت. [ ح َ وَ ] ( ع مص ) حلاوة. شیرین گردیدن. شیرین شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) :
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر.فرخی.بیازمای چو شاهان حلاوت و تلخی
حلاوت لب معشوق و تلخی بکماز.سوزنی.اگر حلاوت مستی بدانی ای هشیار
بعمر خود نکنی یاد پارسایی باز.سعدی.- حلاوت داشتن ؛ شیرینی داشتن. شیرین بودن :
از حلاوتها که دارد جور تو
وز لطافت کس نیابد غور تو.مولوی.این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت
عسلی پوشد و زنار ببندد زنبور.سعدی.- حلاوت یافتن ؛ شیرین گردیدن :
چو خواهی که گویی نفس در نفس
حلاوت نیابی ز گفتار کس.سعدی.|| خوش آمدن بچشم. خوش فرودآمدن در دل. ( منتهی الارب ). و به این دو معنی از باب «سمع» آید و از باب «نصر» به معنی شیرین گردیدن است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بخیر و منفعت رسیدن. ( از منتهی الارب ). || ( اصطلاح صوفیه ) حلاوت نزد صوفیه ظهور انوار را گویند که از راه مشاهده حاصل آید مجرد از ماده. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
حلاوة. [ ح َ وَ ] ( ع اِمص ) شیرینی. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ). || ( ع ص )ارض حلاوه ؛ زمین که تره های درشت و سطبر رویاند. || ( اِ ) حلاوة القفا؛ وسط قفا. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(حَ وَ ) [ ع . حلاوة ] (مص ل . ) شیرین بودن .

فرهنگ عمید

۱. دلچسب بودن، دلپذیر بودن، دلپذیری، خوشایندی.
٢. شیرین بودن، شیرینی.
٣. شیرین شدن.

فرهنگ فارسی

شیرین بودن، شیرین شدن، شیرینی
۱ - ( مصدر ) شیرین بودن . ۲ - ( اسم ) شیرینی .

فرهنگ اسم ها

اسم: حلاوت (دختر) (عربی) (تلفظ: halāvat) (فارسی: حَلاوت) (انگلیسی: halavat)
معنی: دلچسب بودن، دلپذیر بودن، دلپذیری، شیرین بودن، شیرینی، شیرین شدن، ( به مجاز ) خوشایند و دلچسب بودن، لذت بخش بودن

ویکی واژه

حلاوة
شیرین بودن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال حافظ فال حافظ فال امروز فال امروز فال تک نیت فال تک نیت