( غلغلة ) غلغلة. [ غ َ غ َ ل َ ] ( ع مص ) درآوردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). داخل کردن ، یقال : غله و غلغله ؛ اذا ادخله. ( تاج العروس ). || غلغلة در چیزی ؛ داخل شدن در آن به رنج و سختی. ( اقرب الموارد ). || شتاب رفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زود رفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). || نفوذ و تخلل آب در درخت. || فرستادن نامه به کسی از شهری به شهری. ( از اقرب الموارد ). رجوع به ذیل قوامیس العرب دزی ج 2 ص 223 شود. غلغلة. [ غ َ غ َ ل َ ] ( اِخ ) چند شعبه آب که از کوه رَیّان ریزد. ( از معجم البلدان ). غلغله. [ غ ُ غ ُ ل َ / ل ِ ] ( اِ صوت ) شور و غوغا و فریاد و هایهوی بسیار. با لفظ زدن و افکندن و انداختن وافتادن استعمال میشود. ( از آنندراج ). غریو. غلغل : و غلغله عشق به جانها میبود. ( کشف الاسرار و عدة الابرار ج 10 ص 491 ). و چندانکه مردم بر ریگ سوی نشیب میخزند غلغله طبل و نقاره از میان کوه پیدا میشود. ( روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ج 1 ص 335 ). وتلاطم امواج جنگ و وغا... را به نوعی استعداد داده که از غلغله و نفیر کوس اسلامیان... طنین و دوار در طاس فلک دوار افتاده. ( ایضاً روضات الجنات ج 1 ص 352 ). از شوق مدیح تو چو حمام زنان است مغز سرم از غلغله جوش معانی.قاآنی.- در غلغله آمدن ؛ به بانگ و آوا درآمدن. بانگ و غوغا کردن : چنگ در غلغله آید که کجا شد منکر جام در قهقهه آید که کجا شد مناع.حافظ.رجوع به غُلغُل شود.