لغت نامه دهخدا
سوابق. [ س َ ب ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ سابقه : گمان نمیباشد که شتر... سوابق تربیت را به لواحق کفران خویش مقابله روا دارد. ( کلیله و دمنه ). بحقوق صحبت و ممالحت و سوابق دوستی و مخالطت بیاراسته. ( کلیله ودمنه ). سوابق معدلت امیر عادل ناصرالدین... سعی نمود تا آنرا به لواحق خویش بیاراست. ( کلیله و دمنه ). سوابق منعم را به لواحق کرم آراسته گردانید. ( سندبادنامه ص 14 ). محمود یلواج که سوابق بندگیها به لواحق هواداری مقرون گردانیده. ( جهانگشای جوینی ). سرهنگان پادشاه به سوابق فضل او معترف بودند و بشکر آن مرتهن.( گلستان ). سوابق اِنعام ِ خداوندی ملازم روزگار بندگان است. ( گلستان چ یوسفی ص 145 ). رجوع به سابقه شود.