ساطع

لغت نامه دهخدا

ساطع. [ طِ ] ( ع ص ) بلندشونده و برآینده. ( از منتهی الارب ) بلند شده چون بوی مشک. ( المنجد ). || بلند. ( غیاث از منتخب ) ( آنندراج ). افراخته شده و برداشته شده. ( استینگاس ) ( ناظم الاطباء ). برافراشته چون گردن. ( المنجد ). || برآمده. دمیده ، چون : آفتاب ساطع. صبح ساطع. || پراکنده و منتشر. ( ناظم الاطباء ). منتشر شده ( غبار یا نور ). ( المنجد ). شایع. || درخشنده. ( منتهی الارب ). منور و تابان. || هویدا. ( استینگاس ) ( ناظم الاطباء ). آشکار. واضح. بارز. بدیهی : این دو فتح عظیم و دو کار جسیم برهانی ساطعو حجتی قاطع بود بر علو جاه سلطان. ( ترجمه تاریخ یمینی ). بر عرق طاهر و محتد زاهر وی فضایل ذات او دلیلی قاطع و برهانی ساطع بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

فرهنگ معین

(طِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - تابان . ۲ - برافراشته . ۳ - آشکار. ۴ - پراکنده .

فرهنگ عمید

۱. برآینده، برافراشته.
۲. درخشنده، درخشان، تابان.
۳. دمنده.
۴. دمیده.
۵. [قدیمی] پراکنده.
۶. [قدیمی] آشکار.

فرهنگ فارسی

بر آینده، برافراشته، درخشنده، درخشان، پراکنده
۱ - تابان درخشان . ۲ - آشکار هویدا . ۳ - افراشته افراخته بلند . ۴ - پراکنده منتشر .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال ارمنی فال ارمنی فال ای چینگ فال ای چینگ فال تک نیت فال تک نیت