رافض

لغت نامه دهخدا

رافض. [ ف ِ ] ( ع ص ) تارک و ماننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از المنجد ). ترک کننده چیزی. ( ناظم الاطباء ). ترک کننده. ( فرهنگ نظام ) :
من ترا اندر دو عالم حافظم
طاغیان را از حدیثت رافضم.مولوی. || اندازنده آنکه می اندازد: رفض الشی ٔ؛ انداخت آن چیز را. ج ، رافضون ، رَفَضَة، و رُفّاض. ( از المنجد ). مرد سنگ انداز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
اذا بالحجاریااعلقن طنت
بمیثاء لا یألوک رافضها صخراً .باهلی ( از منتهی الارب ).|| شتر بچرا شده با راعی. ( ناظم الاطباء ).
رافض. [ ف ِ ] ( اِخ ) راقص. نام کوکبی بر زبان صورت تنین است. رجوع به راقص شود. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

(فِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ترک کننده ، رهاکننده .

فرهنگ عمید

۱. ترک کننده.
۲. واگذارنده.
۳. دورکننده، دوراندازنده.

فرهنگ فارسی

ترک کننده، واگذارنده، دورکننده، دوراندازنده
( اسم ) ترک کننده رها کننده واگذار کننده .
یا راقص نام کوکبی بر زبان صورت تنین است .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم