دموی

لغت نامه دهخدا

دموی. [ دَ م َ وی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به دم به معنی خون باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( غیاث ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به دم شود.
دموی. [ دَ م َ وی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به دم. خونی : اسهال دموی. ( یادداشت مؤلف ). خونین و پرخون. ( ناظم الاطباء ) : و نیز از بیماری دموی و صفرایی به ماءالشعیر ایمنی بود و اطباءعراق وی را ماء مبارک خوانند. ( نوروزنامه ). || آنکه خون زیاد به تن دارد. ( یادداشت مؤلف ).
- مزاج دموی ؛ مزاجی که خون بر آن غالب بود. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

(دَمَ ) [ ع . ] (ص نسب . ) منسوب به دم ، خونی .

فرهنگ عمید

پُرخون.

فرهنگ فارسی

منسوب به دم، خونی، پرخون
( اسم ) ( صفت ) منسوب بدم . خونی مزاج دموی .

ویکی واژه

منسوب به دم، خونی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال قهوه فال قهوه