دخال

لغت نامه دهخدا

دخال. [ دِ ] ( ع مص ) شتر آب خورده را میان دو شتر تشنه در آوردن در آبخور تا بخورد قدری که نخورده باشد. ( آنندراج ). || درآمدن بعضی مفاصل در بعض. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || ( اِ ) نیت.قصد: دخال الرجل ؛ نیت مرد و نهانی او. ( آنندراج ).
دخال. [ دِ / دُ ] ( ع اِ ) گیسوهای اسب. ( منتهی الارب ).
دخال.[ دَخ ْ خا ] ( ع ص ) آنکه بسیار در کارهای دیگران درآید. ( یادداشت مؤلف ). که در کارها دخل و تصرف کند.
- دخال الاذن ؛ هزارپا. ( ذخیره خوارزمشاهی ). گوش خزک. گوش خز. گوش خیه.

فرهنگ معین

(دَ خّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - کسی که در کارها دخل وتصرف کند. ۲ - سود ورز. ۳ - گوش بر.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کسی که در کارها دخل و تصرف کند . ۲ - سود ورز . ۳ - گوش بر .
گیسوهای اسب

ویکی واژه

کسی که در کارها دخل وتصرف کند.
سود ورز.
گوش بر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال انگلیسی فال انگلیسی فال عشقی فال عشقی فال عشق فال عشق