لغت نامه دهخدا
رد میراث سخت تر بودی
وارثان را ز مرگ خویشاوند.سعدی.تفخیذ؛ خواندن خویشاوند را الاقرب فالاقرب. ( منتهی الارب ).
خویشاوند. [ خوی / خی وَ ] ( اِخ ) احمدبن طوسی مکنی به ابوسعید. او راست کتاب اربعین. ( یادداشت مؤلف ).
خویشاوند. [ خوی / خی وَ ] ( اِخ ) علی قریب حاجب بزرگ محمود غزنوی. رجوع به علی قریب شود.