خداع

لغت نامه دهخدا

خداع.[ خ ِ ] ( ع مص ) گذاشتن چیزی را. ( از منتهی الارب ). ترک کردن. منه : «خادع الحمد اقوام لهم زرق »؛ یعنی «ترکوا الحمد لانهم لیسوا من اهله ». ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || خدعه کردن. ( از معجم الوسیط ) ( اقرب الموارد ). منه : خداعت المنیة عنک سرا . با کسی فریب کردن. ( از منتهی الارب ). یکدیگر را فریفتن. ( ترجمان علامه جرجانی ).فریب آوردن با کسی. ( دهار ). || ظاهر کردن خلاف ما فی نفسه. ( از متن اللغة ). منه : یخادعون اﷲ والذین آمنوا و مایخدعون الا انفسهم. ( قرآن 9/2 ). در اینجا منافقان کفر پنهان داشتند و ایمان آشکار. || کساد کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || ( اِمص ) مکر. حیله. فریب. ( از منتهی الارب ). غدر : از فرایض احکام جهانداری آن است که... بخداع و نفاق دشمن التفات نیفتد. ( جهانگشای جوینی ). خداع و غدر را آخر نه. ( جهانگشای جوینی ).
آن اثر هم روزها باقی بود
مایه کبر و خداع جان شود.مولوی.پس خداعی را خداعی شد جزا
کاسه زن کوزه بخور اینک سزا.مولوی.|| منع. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ).
خداع. [ خ َدْ دا ] ( ع ص ) سخت مکار. حیله باز مشهور. ( از ناظم الاطباء ). سخت فریبنده. زراق. || سال کم حاصل. || مأیوس کننده مردم. ( ناظم الاطباء ).
خداع. [ خ ُدْ دا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ خادع.

فرهنگ معین

(خِ ) [ ع . ] (اِمص . )فریبکاری ، فریب آوری . خداع (خَ دّ ) [ ع . ] (ص فا. ) فریبکار، فریفتار، سخت مکار.

فرهنگ عمید

فریبکار، مکار.
حیله گری، فریبکاری.

فرهنگ فارسی

فریب دادن، خدعه، مکر، حیله، نیرنگ
( صفت ) فریبکار فریفتار سخت مکار.
جمع خادع

ویکی واژه

خداع (خَ دّ)
فریبکاری، فریب آو
فریبکار، فریفتار، سخت مکار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال ای چینگ فال ای چینگ فال فنجان فال فنجان