چیدن

لغت نامه دهخدا

چیدن. [ دَ ] ( مص )آراستن و ترتیب دادن. ( آنندراج ). با ترتیب نهادن مثل چیدن غذا بر سفره ( فرهنگ نظام ). به سامان نهادن چیزها. به نظم و ترتیب نهادن چیزها در جایی. به نظم و ترتیب نزد هم گذاردن. منظم کنار هم نهادن چیزها. به نظم و ترتیب آراستن : ظرفها را دور طاقچه چیده بود؛ ظرفها را با نظم و ترتیب گذاشته بود. سفره را چیدند؛ سفره را گستردند و آراسته و مرتب کردند :
از بزم تو نور در نظرها چیدند
وز لعل تو شور در شکرها چیدند
رخشانی شیشه ها و شفافی رنگ
در دامن شام خوش سحرها چیدند.ظهوری ( از آنندراج ).کلمه چیدن به صورت ترکیب بکار رود و اینک موارد و شواهد آن.
- آشیانه چیدن ؛ لانه ساختن پرندگان. آشیان بستن و خانه ساختن مرغان :
آشیان زغن و زاغ بچیدم بر سر
سر قدم ساخته در خار مغیلان رفتم.عرفی ( از آنندراج ).- || کنایه از خانه ساختن آدمی.
- اسباب چیدن ؛ مرتب کردن و سامان دادن اسباب.
- || اسباب چینی کردن ؛ پاپوش دوختن. ( مجازاً ) مقدمه چیدن ، ترتیب دادن مقدماتی از گفتار وغیره به منظور تهمت نهادن بر کسی :
ولی بر بنده جرمی نیست لازم
تو خود میخواستی اسباب چیدن.ناصرخسرو.- بازچیدن ؛ مرتب چیدن. پی هم نهادن.
- || دوباره چیدن. از نو منظم کردن.
- || جمع کردن و یکایک برگرفتن آنچه چیده شده است.
- برچیدن ؛ درنوردیدن. جمع کردن چیز گسترده. مقابل گستردن.
- تفرقه چیدن بر چیزی در جائی ؛ جدائی افکندن :
آسمان بر بساط تفرقه چید
پای افتادگی نرفت از جا.واله هروی ( از آنندراج ).- دام چیدن ؛ وسیله و اسباب انگیختن برای گرفتار کردن کسی. تله و دام تعبیه کردن. دام نهادن. تله گذاردن. تله کاشتن. تور انداختن. دام گستردن :
طرفه دامی چیده بر ما هوشیاری بی سبب
خویش را در خانه خمار می باید کشید.ظهوری ( آنندراج ).- درچیدن ؛ چیدن.
- درهم چیدن ؛ داخل هم قرار دادن.
|| در تداول چاپخانه ها نزد هم نهادن حروف سربی تا کلمه ای بوجود آید و مطلبی بعبارت درآید. قراردادن حروف سربی کنار هم مطابق خبر و مطلبی که باید طبع شود.
- واچیدن ؛ برچیدن.
- || پخش کردن و جدا کردن حروفی که حروف چین برای بوجود آوردن کلمه پهلوی هم نهاده است.
|| بر بالای هم گذاشتن چیز. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || برگرفتن و برداشتن از زمین.

فرهنگ معین

(دَ ) [ په . ] (مص م . ) ۱ - کندن میوه و گل . ۲ - برگزیدن . ۳ - دانه برداشتن مرغ از زمین . ۴ - بر نظم و ترتیب قرار دادن اشیاء.

فرهنگ عمید

۱. جدا کردن و کندن میوه یا گل از درخت یا بوته: رفتم به باغ تا که بچینم سَحر گلی / آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی (حافظ۲: ۶۳۰ ).
۲. بریدن موی یا ناخن با قیچی.
۳. دانه دانه برداشتن چیزی از زمین، مثل دانه برداشتن مرغ.
۴. [قدیمی، مجاز] برگزیدن و جدا کردن چیزی از میان چیزهای دیگر.
۵. چیزهایی را با نظم وترتیب پهلوی هم یا روی هم قرار دادن

فرهنگ فارسی

( چید چیند خواهد چید بچین چیننده چیده ) ۱- کندن میوه و گل از درخت. ۲ - انتخاب کردن گزیدن. ۳ - دانه برداشتن مرغ از زمین و فرو بردن. ۳ - زدن شاخه های گیاه . ۵ - گرفت ناخن . ۶ - سترون موی . ۷ - بر بالای هم گذاشتن چیزی . ۸ - گستردن متاع با نظم و ترتیب پهن کردن بساط .
دهیست از دهستان ابوالعباس بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز .

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] چیدن در دو معنا استعمال شده است. از چیدن به معنای نخست در باب تجارت و مساقات سخن گفته اند.
۱-برداشت میوه و سبزیها.۲-کوتاه کردن مو و ناخن.
احکام چیدن
← احکام چیدن به معنای نخست
۱. ↑ نجفی جواهری، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۲۴، ص۷۷-۷۸.
...

ویکی واژه

cogliere
کندن میوه و گل.
برگزیدن.
دانه برداشتن مرغ از زمین.
بر نظم و ترتیب قرار دادن اشیاء.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال کارت فال کارت فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال چای فال چای