چره

لغت نامه دهخدا

چره. [ چ ُ رَ / رِ ] ( ص ) پسر ساده و پسر امرد را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). پسر ساده روی و امرد. ( ناظم الاطباء ).
چره. [ چ َ رَ/ رِ ] ( اِمص ) عمل چریدن. چرا. چرا کردن. رجوع به چره کردن شود. || ( اِ ) قسمی علف خوراک حیوان است. ( فرهنگ نظام ). || خوراک مخصوصی که شبها بعد از شام میخورند، با لفظ شب ( شب چره ) استعمال میشود. ( فرهنگ نظام ) . با کلمه «شب » و «لب » بصورت «شبچره » و «لبچره » ترکیب شود و معنی خوردنی های شور یا شیرینی را دهد که شب هنگام بعضی اشخاص چون گرد هم آیند بدانها تنقل کنند.
- شبچره ، لبچره ؛ خوردنی هایی از نوع نقل و آجیل را گویند که چون عده ای شب هنگام گرد هم آیند بخوردن آنها سرگرم شوند. رجوع به لب چره شود.
چره. [ چ ُرْ رَ /رِ ] ( ص ) جره و چست و چالاک و جلد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(چَ رِ ) (اِ. ) چراخور، مرتع .

فرهنگ فارسی

جره و چست و چالاک و جلد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم