لغت نامه دهخدا
- دماغ کسی چاق بودن؛ در تداول عامه کنایه از درآمد کافی داشتن. دولتمند و صاحب ثروت بودن. از داشتن ثروت یا بسبب دیگر تردماغ و خوشحال و بانشاط بودن، چنانکه گویند: دماغش چاق است:
ز بوی خامه نرگس دماغ من چاق است
شکفتن دل من هم چو گل به اوراق است.ملاطغرا ( از آنندراج ).و به معانی بالا با فعل شدن نیز مصطلح است و گویند: دماغش چاق شد؛ تازگی ها دماغش چاق شده و غیره:
شود ز حاصل خود هر کسی دماغش چاق
که هست شربت خشخاش باغبان زنجیر.( از آنندراج ).- دماغ چاقی کردن؛ در اصطلاح عامه بمعنی احوالپرسی کردن است.
- زیر چاق بودن یا زیر چاق نبودن؛ در اصطلاح عوام بمعنی ماهر بودن و مسلط بودن یا نبودن و متمایل بودن یا تمایل نداشتن به انجام کاری یا امری است. و رجوع به فربه و تندرست شود.
|| تر و تازه. ( آنندراج ). ( فرهنگ نظام ). تازه. ( غیاث ). || قوی. ( غیاث ). توانا. ( ناظم الاطباء ). || نغز، در ترکی. ( فرهنگ نظام ). || چست. ( غیاث ). || خوش. ( ناظم الاطباء ). || اندک، در ترکی. ( فرهنگ نظام ). || ( اِ )بمعنی زمان هم هست، چنانکه گویند در چاق آدم یعنی در زمان آدم و بعضی گویند به این معنی ترکی است. ( برهان ) ( آنندراج ). در ترکی بمعنی وقت. ( فرهنگ نظام ). هنگام و وقت، مأخوذ از ترکی. ( ناظم الاطباء ). || آواز رحم، در ترکی. ( فرهنگ نظام ). || امر به گزیدن و نیش زدن و چغلی کردن است؛ در ترکی. ( فرهنگ نظام ).