پرواس. [ پ َرْ ] ( اِ ) پرداختن بود و هر که هرچه بساود گوید که بپرواسیدم. ( فرهنگ اسدی ). لمس باشد یعنی بسودن : دست بساویدن یعنی بسودن دست تا بدانند که نرمست یا درشت. ( اوبهی ). بساوش. ببساوش. مجش. رجوع به برمجیدن شود. پرماس. برماس. || ترس و بیم. ( برهان ). || فراغ. خلاص. نجات. ( برهان ). پرواز. رستگاری : بعدل او بود از جور بدکنش رستن بخیر او بود از شر این جهان پرواس.ناصرخسرو.رشیدی گوید: و از قواعد فرس است که سین و زا با هم دگر بدل کنند پس پرواس مرادف پرواز باشد و رستگاری به مجاز از آن اخذ کنند - انتهی. مؤلف صحاح الفرس پرواس را بمعنی تیر بد انداختن دانسته و شعر مذکور ناصر را به شاهد آورده و آن ظاهراً خطاست. || پاداش. بادافراه. معادل پهلوی بادافراه پاتفراس است شاید به اشتباه نساخ پاتفراس را به پرواس تحریف کرده باشند. رجوع به پاتپراس شود.