ورور

لغت نامه دهخدا

ورور. [ وِرْ وِ ] ( اِ صوت ) زمزمه ای که افسونگر در وقت افسون دادن میکند. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). حکایت صوت هر سخن میانه جهر و همس که کس از دور درنیابد. ( یادداشت مؤلف ). || حرف زدن. وراجی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
ورور. [ وَرْ وَ ] ( ع اِ ) مرغ زنبورخوار که به فارسی کاسکینه گویند. ( ناظم الاطباء ).
ورور. [ وَرْ وَ ] ( حرف اضافه ، ق ) نزدیکی ها. ( یادداشت مؤلف ): خدا وقتی هامیده ورور جماران هم هامیده ؛ یعنی خدا وقتی خواهد عطا فرماید در نزدیکی های جماران نیز دادن تواند. ( یادداشت مؤلف ).
ورور. [ وِ رُ وِ ] ( اِ صوت ) زمزمه و حکایت صوت هر سخن که دانسته نگردد.
- امثال :
ملایی نیست و ورور، پالاندوزی است و دریای علم . ( یادداشت مؤلف ). رجوع به وروور شود.

فرهنگ معین

(وِ وِ ) (شب جم . ) تندتند حرف زدن ، وراجی کردن .

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - زمزمه ای که افسونگر دروقت افسون کردن کند. ۲ - حرف زدن وراجی کردن
زمزمه و حکایت صوت هر سخن که دانسته نگردد

ویکی واژه

[wror]
ورور مذکر (جمع وروڼه)
تندتند حرف زدن، وراجی کردن.
برادر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تاروت فال تاروت فال سنجش فال سنجش