لغت نامه دهخدا
به هرکاره چون شیربا پخته شد
زن و مرد از آن کار پردخته شد.فردوسی.کنون تا بدوشم من از گاو شیر
تو این کار هرکاره آسان مگیر.فردوسی.بیامد زن از خانه با شوی گفت
که هرکاره و آتش آر از نهفت.فردوسی. || آلتی باشد حلواپزان را و بعضی گفته اند تیر حلواپزی است. ( برهان ). || ( ص نسبی ) شخصی را نیز گفته اند که به هر کاری برسد. ( برهان ). || جاسوس. ( حاشیه برهان چ معین از فرهنگ نظام ) :
دل عاشق خبر از حالت معشوق دهد
کشور عشق به هرکاره نباشد محتاج.خالص اصفهانی ( از فرهنگ نظام ).