ناموزون

لغت نامه دهخدا

ناموزون. [ م َ / مُو ] ( ص مرکب ) ناسنجیده. مخالف. ناساز. ( آنندراج ). ناهنجار. ناهموار. زمخت :
عیسی دورانم و این کور شد دجال من
قدر عیسی کی نهد دجال ناموزون کور؟خاقانی.و خاطرش از خطر جهالت و ضلالت او خایف و رنجور که کدام روز از جنون ناموزون او آفتی زاید. ( سندبادنامه ص 114 ). || ناپسند. ناهماهنگ. ناخوشایند. || شعری که وزن آن درست نباشد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مُ ) [ فا - ع . ] (ص . ) ناساز، ناموافق .

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] ناسنجیده.
۲. [مجاز] ناساز، ناهماهنگ، ناهنجار.
۳. فاقد تعادل.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - ناسنجیده ناساز. ۲ - ناهنجار خشن زمخت : عیسی دورانم و این کور شد دجال من قدر عیسی کی نهدد جال ناموزون کور? ( خاقانی ) ۳ - ناخوشایندناهماهنگ .۴ - شعری که وزن آن درست نباشد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم