نافرمان. [ ف َ ] ( ص مرکب ) آنکه امتثال نکند. ( آنندراج ). طاغی. ( دهار ). یاغی. طاغی. غیرمطیع. سرکش. ( ناظم الاطباء ). کنود. قروف. عقق. عاق. طمل. ( از منتهی الارب ). عاصی. عصی. متمرد. سرکش. گردنکش. که فرمان نکند. که فرمان نبرد : دختری که داشت به نکاح من درآورد، دختری بدخوی ستیزه روی نافرمان. ( گلستان ). و چون عاصی و نافرمان بوده اند آنقدر که خواسته اند استخراج کرده اند. ( تاریخ قم ص 166 ). چون ز آتش می شود پشت کمان سخت نرم در سر مستی چرا آن شوخ نافرمان تر است.صائب ( از آنندراج ).دل اگر سر کشد از خط بسپارش توبه زلف چاره زنجیر بود بنده نافرمان را.یغما.- اسب نافرمان ؛ حرون. سرکش. - نفس نافرمان ؛ نفس سرکش : و محتمل است آنکه یکی را از درویشان نفس نافرمان قضای شهوت خواهد. ( گلستان ). || فاسق. ( ربنجنی ). فاجر. ( منتهی الارب ). نافرمان. [ ف َ ] ( اِ ) گلی است که آن را زبان به قفا گویند. ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
فرهنگ معین
(فَ ) (ص . ) یاغی ، سرکش .
فرهنگ عمید
سرکش، متمرد، یاغی، خودسر.
فرهنگ فارسی
۱ - (صفت ) آنکه فرمان نبردیاغی سرکش : [و چون عاصی و نافرمان بوده اند آن قدر که خواسته اند استخراج کرده اند ] یااسب نافرمان . اسب سرکش و حرون . یا نفس نافرمان .نفس سرکش . ۲ - ( اسم ) زبان درقفا.