ناجع

لغت نامه دهخدا

ناجع. [ ج ِ ] ( ع ص ) تازه. ( دستوراللغه ). خون تازه. ( مهذب الاسماء ) ( شمس اللغات ). دم ناجع؛ خون تازه. ( بحرالجواهر ). || جوینده گیاه.( آنندراج ) ( منتهی الارب ). طالب الکلاء فی مواضعه. ( اقرب الموارد ). ج ، ناجعة و نواجع. || جوینده نکوئی. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || ماء ناجع؛ مری ٔ. ( المنجد ). آب گوارا. گوارنده. ( شمس اللغات ). گوارا. هنی. || نافع. مؤثر : و بعد از آن پشیمانی نافع و ناجع نباشد. ( سندبادنامه ص 148 ). حسرت و ضجرت نافع و ناجع نباشد. ( سندبادنامه ص 85 ). چون لطف نصیحت ناجع نیامد لابد آخرالدواء الکی برباید خواند. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 37 ).

فرهنگ معین

(جِ ) [ ع . ] (ص فا. )۱ - سودمند. ۲ - طالب چراگاه .

فرهنگ عمید

۱. اثربخش، تٲثیرکننده.
۲. گوارا.
۳. نافع، سودمند.

فرهنگ فارسی

(صفت ) ۱ - تازه ( خون ومانند آن ) . ۲ - جوینده گیاه . ۳ - جوینده نکویی . ۴ - گوارنده گوارا. ۵ - نافع سودمند : [ و بعد از پشیمانی ... نافع و ناجع نباشد.]

ویکی واژه

سودمند.
طالب چراگاه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال ورق فال ورق فال سنجش فال سنجش فال چای فال چای