لغت نامه دهخدا
ملایم. [ م ُ ی ِ ] ( ع ص ) مأخوذ از تازی، سازوار و موافق و مناسب. ( ناظم الاطباء ) سازگار. ملائم. مقابل منافر: لذت ادراک ملایم است و الم ادراک منافر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): انبساطی فزوده که خردآن را موافق مکاتبت نشمرد و ملایم مراسلت ندارد. ( چهار مقاله چ معین ص 21 ). اکنون که تمکین سخن گفتن فرمودی، حسن استماع مبذول فرمای که لوایم نصح ملایم طبع انسانی نیست. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 14 ). در مجلس گاه اوانی و خوابی یشم مرصع به لاَّلی نهاده و ملایم آن آلات دیگر. ( جهانگشای جوینی ). به اهالی قهستان پیغامی داد، هم ملایم مضامین آن اکاذیب. ( جهانگشای جوینی ).
- ملایم آمدن؛ موافق بودن. سازگار بودن: آفرینش همه آفریدگان چنان است که هر آنچه بشنود و طبیعت او را موافق و ملایم آید زود به قبول آن مسترسل شود. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 82 ).
- ملایم طبع بودن یا نبودن؛ با طبع ساختن یا نساختن. سازگار بودن با طبع یا نبودن.
|| نرم و حلیم و سلیم و با سلامت نفس و خوشخوی و رام و آرام و فرمان بردار و باآسایش و صلح جو و خوش نفس و نازنین و بدون خشونت و درشتی. ( ناظم الاطباء ).
- ملایم شدن؛ نرم خو شدن. خوشخو شدن. صلح جو شدن. آرام شدن:
زمانه بوته خار از درشت خویی تست
اگر شوی تو ملایم جهان گلستان است.صائب.چون شود دشمن ملایم احتیاط از کف مده
مکرها در پرده باشد آب زیر کاه را.صائب.- ملایم گو؛ آنکه سخنان شیرین و نرم گوید:
کند تأثیر در دل چون ملایم گو بود واعظ
به نرمی جا کند در سنگ آب آهسته آهسته.گلی شادی ( از آنندراج ). || خوش و خوشگوار. || آهسته و با آهستگی و بدون تندی و بانرمی. ( ناظم الاطباء ):
چو می رود حرکاتش ملایم است چنان
که وقت نازکی نغمه جنبش مضراب.وحشی ( دیوان چ امیرکبیر ص 172 ). || معتدل. ( ناظم الاطباء ).
- آب ملایم؛ آب نیم گرم. آبی که نه سرد و نه گرم بلکه میانه است. آب فاتر.
- آتش ملایم؛ نار لینه. نار رقیقه. ( یادداشت به خطمرحوم دهخدا ).
- توتون ملایم؛ مقابل توتون تند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- هوای ملایم؛ هوایی نه گرم و نه سرد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| روان. مایل به روانی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || خشنود و راضی. || صاف. ( ناظم الاطباء ).