مغروس

لغت نامه دهخدا

مغروس. [ م َ ] ( ع ص ) شجر مغروس ؛ درخت نشانیده شده بر زمین. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). کاشته. نشانده. برنشانده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
در دل عارفان حضرت تو
صد نهال از محبتت مغروس.سنائی.- مغروس گرداندن ؛ مغروس گردانیدن. کاشتن. نشاندن : پنج هزار نخل خرمای خستویی از ولایت حویزه نقل کرده در محوطات خمسه مذکوره مغروس گرداند. ( مکاتبات رشیدی ).
|| ( اِ ) درخت. نهال :
بر سر سرو زندپرده عشاق تذرو
ورشان نای زند بر سر هر مغروسی.منوچهری.

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - کاشته شده ، کشته . ۲ - نهال ، درخت .

فرهنگ عمید

کاشته شده، در زمین نشانده شده.

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) کاشته شده کشته . ۲ - نهال درخت : [ بر سر سرو زند پرده عشاق تذرو ورشان نای زند بر سر هر مغروسی . ] ( منوچهری . د . چا . ۱۲۷ : ۲ )

ویکی واژه

کاشته شده، کشته.
نهال، درخت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال سنجش فال سنجش فال جذب فال جذب فال تک نیت فال تک نیت