مطمع

لغت نامه دهخدا

مطمع. [ م َ م َ ] ( ع اِ ) چیزی که در آن طمع کنند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). جای طمع داشتن چیزی. ( غیاث ) ( آنندراج ) : جاه او بسبب این احتساب و مبالغت در این باب زیادت گشت و مطمح رجال و مطمع آمال شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 399 ). || طمع فی غیر مطمع؛ یعنی آرزوی چیزی کرد که حصول آن دیر و مشکل است. ج ، مطامع. ( ناظم الاطباء ). || پرنده ای که در میان شبکه قرار دهند تا پرندگان دیگر را به وسیله او شکار کنند. ( از اقرب الموارد ).
مطمع. [ م ُ م َ ] ( ع ص ) امیدوار کرده و آزمند گردانیده. ( ناظم الاطباء ).
مطمع. [ م ُ م ِ ] ( ع ص ) آن که امیدوار میکند و آزمند میگرداند کسی را. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مَ مَ ) [ ع . ] (اِ. ) هرچیز که در آن طمع کنند. ج . مطامع .
(مُ مِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - آن که دیگری را به طمع می افکند، آزمند گرداننده . ۲ - دارای طمع .

فرهنگ عمید

چیزی که به آن طمع کنند، آنچه مورد طمع و رغبت واقع شود، مورد حرص و آز.

فرهنگ فارسی

چیزی که به آن طمع کنند، آنچه که موردطمع ورغبت واقع شود، موردحرص و آز، مطامع جمع
( اسم ) ۱ - آنکه دیگری را بطمع می افکند آزمند گرداننده . ۲ - دارای طمع .
آنکه امیدوار میکند و آزمند میکگرداند کسی را .

ویکی واژه

هرچیز که در آن طمع کنند.
مطام
آن که دیگری را به طمع می‌افکند، آزمند گرداننده.
دارای طم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال تاروت فال تاروت فال تماس فال تماس فال اوراکل فال اوراکل