مسخن

لغت نامه دهخدا

مسخن. [ م ُ خ ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از اسخان. گرم کننده. ( از اقرب الموارد ). رجوع به اسخان و مُسَخِّن شود. || شخص پرجنب و جوش در سخن و حرکات خویش و آن لغتی است شامی. ( از اقرب الموارد ).
مسخن. [ م ُ خ َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از اسخان. گرم شده. ( از منتهی الارب ). رجوع به اسخان و مُسخَّن شود.
مسخن. [ م ُ س َخ ْ خ ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تسخین. گرم کننده. ( از اقرب الموارد ). گرم کن. تسخین کننده. || داروی گرم. ( ناظم الاطباء ). || هر چیز که حرارت بدن را زیاد کند. در مقابل مبرّد. || هر چیز که جایی را گرم کند. ( ناظم الاطباء ).
مسخن. [ م ُ س َخ ْ خ َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تسخین. گرم کرده. گرم شده. ( از اقرب الموارد ). رجوع به تسخین شود. || آنچه بر آتش گرم کرده باشند. ( از اقرب الموارد ). || ماء مسخن ؛ آب گرم. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(مَ سَ خِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) گرم کننده ، حرارت دهنده .

فرهنگ عمید

گرم کننده، حرارت دهنده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) گرم کننده حرارت دهنده
گرم کرده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال ای چینگ فال ای چینگ فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال فرشتگان فال فرشتگان