محموم

لغت نامه دهخدا

محموم. [ م َ ] ( ع ص ) تب گرفته. ( مهذب الاسماء ). تب دار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): خطی چون دستگاه کفشگران پریشان عبارتی چون هذیان محموم نامفهوم. ( از نفثة المصدور زیدری ).
چنان سوزم که خامانم نبینند
نداند تندرست احوال محموم.سعدی.|| مقدر. تقدیرشده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) تب کرده ، تب دار.

فرهنگ عمید

تب کرده، تب دار.

فرهنگ فارسی

تب کرده، تب دار
( اسم ) تب کرده تب دار : عبارتی چون هذیان محموم نا مفهوم ...
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال قهوه فال قهوه فال ورق فال ورق فال حافظ فال حافظ