لغت نامه دهخدا
متناسبند و موزون حرکات دلفریبت
متوجه است با ما سخنان بی حسیبت.سعدی.- متناسب الاعضاء ؛ قامت متناسب. تمام اندام. دارای اندام متناسب.
- متناسب خلقت ؛ موزون اندام. خوش اندام. خوش قد و قامت : ملک سیرتی ، پری صورتی ، متناسب خلقتی چون ماه و مشتری در قبای ششتری. ( سندبادنامه ص 102 ).
- نامتناسب ؛ ناهماهنگ. ناموافق. ناجور :
رقیب نامتناسب چه اهل صحبت تست
که طبع او همه نیش و تو سربسر نوشی.سعدی.سعدیا نامتناسب حیوانی باشد
هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست.سعدی.یارا بهشت صحبت یاران همدم است
دیدار یار نامتناسب جهنم است.سعدی.|| دارای نسبت. و به همه معانی رجوع به تناسب شود. || همسر. ( ناظم الاطباء ).