لغت نامه دهخدا
مبراة. [ م ُ ] ( ع ص ) ( از «ب ری » ) ناقة مبراة، ناقه بُرَه در بینی کرده شده. ( از تاج العروس ) ( منتهی الارب ). ماده شتر حلقه در بینی کرده. ( ناظم الاطباء ).
مبراة. [ م ِ ] ( ع اِ ) ( از «ب ری » ) کارد کمان تراش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || قلمتراش و چاقو. || رنده نجاری. || سوهان. ( ناظم الاطباء ).