شاب

لغت نامه دهخدا

شاب. ( ع ص ) مخفف شاب بمعنی مرد جوان. ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). برنا. برناو. برناک مقابل شیخ. رجوع به جوان و برنا شود :
گرد رنج و غم که برمردم رسد
زود تر می پیر گردد مرد شاب.ناصرخسرو.وززنانی که کسی دست برایشان ننهاد
همه دوشیزه و همزاده بیک صورت شاب.ناصرخسرو.چون شده ستند خلق غره بدوی
همه خرد و بزرگ و کودک و شاب.ناصرخسرو.تو چو یکی زنگی ناخوب و پیر
دخترکان تو همه خوش و شاب.ناصرخسرو.هوای روشن بگرفت تیره رنگ سحاب
جهان ِ گشته خرف ، گشت باز از سر شاب.مسعودسعد.بقات بادا در ملک تا به پیروزی
جهان چو هند بگیری بعمر و دولت شاب.مسعودسعد.خدایگان جهان سیف دولت آنکه از او
خدایگانی تازه شده ست و دولت شاب.مسعودسعد.کهل گشتی و همچنان طفلی
شیخ بودی و همچنان شابی.سعدی.بیا و کشتی ما درشط شراب انداز
خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز.حافظ.در سرای مغان رفته بود و آب زده
نشسته پیر و صلایی بشیخ و شاب زده.حافظ.
شاب. ( ع اِ ) زاج و ژاک. ( ناظم الاطباء ). رجوع شود به شب و زاج. || خرمل است ( فهرست مخزن الادویه ). || اسم درخت ماهودانه است. ( تحفه حکیم مؤمن ).
شاب. [ شاب ب ] ( ع ص ) جوان از وقت بلوغ تا سی وچهار سال. ( دهار ). مرد جوان. شباب بفتح جمع و منه الحدیث : سیدا شباب اهل الجنة، و بجز این کلمه فاعل بر وزن فعال جمع بسته نمیشود. و به شبان به ضم و شبیه بتحریک نیز جمع بسته میشود. ( منتهی الارب ). و آن بزرگتر از غلام و کوچکتر از کهل باشد و آن از بیست ویک سالگی تا سی وپنج سالگی است. ( مسعودی ). کسی را گویند که سن او بین سی و چهل سال باشد و شیخ مرد بسیار سال را خوانند و آن پس از کهل آید و کهل کسی را گویند که روزگار شبابش سرآمده باشد و شاب شرعاً از پانزده سالگی یا از حد بلوغ است تا سی سالگی مادام که موی سپید نشده باشد و کهول از سی سالگی است تا پنجاه سالگی و شیخ شرعاً زیاده از پنجاه سالگی است. چنین آمده است در البیرجندی بنقل از المغرب. و در جامع الرموز در بیان نماز جماعت آمده است که شابه بتشدید لغةً دختری را گویند که سنش بین نوزده و سی وسه سال باشد و شرعاً از پانزده سالگی است تا بیست ونه سالگی. و در همان کتاب در باب ایمان آمده است که شاب لغة از نوزده سالگی و کهل از سی وچهارسالگی است و شیخ از پنجاه ویک سالگی تا پایان عمر. و چنین آمده است در التتمة، و در قاموس یاد شده است که همانا کهل از سی ویک سالگی است و شیخ ازپنجاه سالگی تا پایان عمر. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ معین

(بّ ) [ ع . ] (ص . ) مرد جوان . ج . شباب .

فرهنگ عمید

جوان، برنا.

فرهنگ فارسی

مردجوان، برنا، شباب، وشبان جمع
( صفت ) مرد جوان جمع : شباب شبان .
الظریف محمد بن عفیف او را دیوانی است .

ویکی واژه

جوان، مردجوان، جمع به‌صورت شباب.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال نخود فال نخود فال راز فال راز فال ارمنی فال ارمنی