سبکپا

لغت نامه دهخدا

سبکپا. [ س َ ب ُ ] ( ص مرکب ) سبکپای. کنایه از گریزپای. ( برهان ) ( شرفنامه ) ( آنندراج ). زودگذر :
چیست بدیوان عشق حاصل کارم جز آب
عمر سبکپای گشت بخت گران خواب شد.خاقانی.امروز منم روز فرورفته و شب نیز
سرگشته از این بخت سبکپای گران خواب.خاقانی.|| پیادگانی را گویند که منزل به منزل گذارند تا خبر و نامه بیکدیگر رسانند و این در هندوستان متعارف است. ( برهان ). سواره و پیاده و قاصد تندرو. ( آنندراج ) :
آمد از دهگان سبکپایی که یک جای آمدند
از سواره وز پیاده فتنه جویی ده هزار.مسعودسعد. || تند و تیز براه رونده. ( برهان ). شتاب دو. ( شرفنامه ). تیزرفتار. ( غیاث ). جلدرو : او [ عمروبن امیه ] مردی بود بمیان مسلمانان بمردانگی و بحرب کردن دلیر و بسبکپایی و دویدن معروف بود. ( ترجمه طبری بلعمی ).
کم آسای و دم ساز و هنجارجوی
سبکپای و آسان دو وتیزپوی.اسدی.مهترند آنچه زآن گران دستند
کهترند آنچه زآن سبک پایند.مسعودسعد.جوانی بعجب خیره رای ، سرکش و سبکپای. ( گلستان ). || کنایه از شخص بی تمکین که بر یک جای قرار نگیرد. ( آنندراج ). جلف که همه جا رود بی ضرورتی. || ( اِ مرکب ) اسب. ( آنندراج ). اسبی که در هر منزل بجهت پیک تعیین کنند. ( برهان ).

فرهنگ معین

( ~ . ) (ص مر. ) ۱ - تندرو، چالاک . ۲ - گریز پا.

فرهنگ عمید

۱. تندرو، چابک، چالاک.
۲. آنچه در جایی آرام نمی گیرد، گریزپا، سبک گام.

ویکی واژه

تندرو، چالاک.
گریز پا.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم