رامشگری

لغت نامه دهخدا

رامشگری. [ م ِ گ َ ] ( حامص مرکب ) عمل رامشگر. مطربی. خنیاگری. مطربی و سازندگی. ( شعوری ج 2 ورق 16 ) :
نه کس دید و نه مرغ و دیو و پری
نه کمتر شد آن بانگ رامشگری.اسدی.تو گفتی همه بیشه بزم پری است
درختی ز هر سو به رامشگری است.اسدی. || شادی و طرب :
بفر تو گفتا همه مهتری است
ابا تو همه رنج رامشگری است.فردوسی.نشینند شاهان برامشگری
خورند آب حیوان اسکندری.نظامی.این دو نوا نز پی رامشگری است
خطبه ای از بهر زناشوهری است.نظامی.

فرهنگ عمید

خوانندگی و نوازندگی، خنیاگری

ویکی واژه

عمل و شغل رامشگر. نوازندگی.
شادی، طرب، عیش.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم