لغت نامه دهخدا
یک موی بدزدیدم از دو زلفت
چون زلف زدی ای صنم به شانه
با موی به خانه شدم پدر گفت
منصور کدام است ازاین دوگانه.منصور منطقی رازی. || ضعف. ( ناظم الاطباء ). آنچه که مرکب از دو جزء باشد. تثنیه. دوتایی. دوتا دوتا. دو بدو. ( یادداشت مؤلف ). دو بهم شده. ( شرفنامه منیری ) :
ز هر سو گوان سر برافراختند
یگان و دوگانه همی تاختند.فردوسی.و چون نزدیک تر رسید شیری از آن دو گونه روی بدو نهاد بهرام چابکی کرد و بر پشت آن شیر نشست. ( فارسنامه ابن بلخی ص 77 ).
جان دو اسبه دوان پی دل و عمر
به یکی زین دو گانه می نرسد.خاقانی.پانصد هجرت چو من نزاد یگانه.
باز دوگانه کنم دعای صفاهان.خاقانی.کاین یار دو گانه یگانه
هستند رفیق جاودانه.نظامی. || دوتا. دوتار. دوتو. دولا. ( یادداشت مؤلف ). ثوب متأم ؛ جامه دوگانه تار و پود بافته. ( منتهی الارب ). تأم ؛ دوگانه تار و پود بافتن جامه را. ( منتهی الارب ). || جفت و زوج توأم. ( ناظم الاطباء ). به معنی توأم است. ( آنندراج ) :
سوگند خورد مادر طبعم که در ثناش
ازیک شکم دوگانه چو جوزا برآورم.خاقانی.جوزاصفت دوگانه هزار آفتاب زاد
هرگه که رفت همت او در بر سخاش.خاقانی.عدل است و دین دو گانه ز یک مادر آمده
فهرست ملک ازین دو برادر نکوتر است.خاقانی.- دوگانه زادن ؛ زاییدن و دو بچه از یک شکم آوردن. ( از ناظم الاطباء ).
- || توأم و از یک شکم با همزاد به دنیا آمدن :
با گل دوگانه زاده ام از مادر بهار
خارم ولی نه رهگذر گلستانیم.طالب آملی ( از آنندراج ).مأمت المراءة؛ دوگانه زادن زن.( منتهی الارب ).
- دوگانه زاینده ؛ زنی که از یک شکم دو بچه می آورد. ( ناظم الاطباء )؛ مُتئِم ؛ دوگانه زاینده. ( منتهی الارب ).
|| هرچیز که مرکب از دو قسم و یا از دو چیز مختلف بود. دو عنصری. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || آنچه که دوبار بکار برند؛ رطل دوگانه. ( فرهنگ فارسی معین ).شمشیر دو دستی مردان مرد توانند زد و رطل دو گانه به مزاج قوی توانند خورد. ( مرزبان نامه ). || نماز دو رکعتی. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جهانگیری ).نماز بامداد. نماز فجر. صلوة غداة. صلوة فجر. نماز صبح. ( یادداشت مؤلف ). دو رکعت نماز صبح. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). کنایه از دو رکعت نماز. ( از برهان ) ( ازغیاث ).