دوشان

لغت نامه دهخدا

دوشان. ( ص لیاقت ) دوشا. قابل دوشیدن. دوشیدنی. حیوانی که آن را بدوشند :
همان گاودوشان و از مادیان
فزون داشت آن مهتر تازیان.فردوسی.رجوع به دوشا شود.
دوشان. [ دُ ] ( ترکی ، اِ ) اسم ترکی ارنب است. ( تحفه حکیم مؤمن ). خرگوش. رجوع به خرگوش شود.
دوشان. [ دُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه شهرستان سنندج. در 9 هزارگزی جنوب خاور سنندج و 2 هزارگزی خاورشوسه سنندج به کرمانشاه. 348 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

فرهنگ فارسی

اسم ترکی ارنب است .

ویکی واژه

شاید از نیا-ایرانی dawšan* (یا dawxšan*)، به‌واسطهٔ زبان سکایی، از نیا-هندواروپایی dʰewsóm* (به معنی «جانور»).
خرگوش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم