دردکش

لغت نامه دهخدا

دردکش. [ دُ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) دردکشنده. کشنده درد. کسی که تا ته پیاله و درد شراب را می نوشد. شرابخوار. باده پرست. ( ناظم الاطباء ). دردنوش. دردآشام :
من زآن گُره گوشه نشین نی دردکش نی میوه چین
می ناب و شاهد نازنین ساقی محابا داشته.خاقانی.دُرد غم بایدم نه صاف طرب
زآنکه با دردکش قرین باشم.خاقانی.ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند
در سرکار خرابات کنند ایمان را.حافظ.برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر
کارفرمای قدر می کند این ، من چکنم.حافظ.برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست.حافظ.بس تجربه کردیم در این دیر مکافات
با دردکشان هرکه درافتاد برافتاد.حافظ.

فرهنگ معین

(دُ. کِ ) (ص فا. )۱ - کسی که شراب را تا ته پیاله با درد می نوشد. ۲ - شرا ب خوار، باده خوار. ۳ - به معنی شراب ساز هم گفته شده .

فرهنگ عمید

۱. کسی که درد شراب را بخورد، دردخوار، دردی خوار، دردآشام، شراب خوار، باده خوار.
۲. شراب ساز.

فرهنگ فارسی

دردی کش، دردخوار، دردی خوار، شرابخوار، باده خور
( صفت ) ۱ - کسی که شراب را تا ته پیاله با درد می آشامد . ۲ - شرابخواره دردکشان .

ویکی واژه

کسی که شراب را تا ته پیاله با درد می‌نوشد.
شرا ب خوار، باده خوار.
به معنی شراب ساز هم گفته شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم