خمول

لغت نامه دهخدا

خمول. [ خ ُ ] ( ع مص ) گمنام و بیقدر گردیدن. || نهان گردیدن صوت و ذکر کسی. منه : خمل ذکره و صوته. || مبتلا گردیدن به درد خمال. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( ازلسان العرب ). این فعل بصیغه مجهول استعمال میشود.
خمول. [ خ ُ ] ( ع اِمص ) گمنامی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) : ماسزا داریم که منزلتی.... و بدین خمول و انحطاط راضی نباشیم. ( کلیله و دمنه ). آنکه بخمول راضی گردد نزدیک اهل مروت وزنی ندارد. ( کلیله و دمنه ). نشاید پادشاهان را که هنرمندان را بخمول اسلاف فروگذارند. ( کلیله و دمنه ). از خزائن اموال و کرایم خمول و طرفی... ممالک خویش به او بازگذاردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
زآنکه خوشخو آن بود کو در خمول
باشد از بدخوی و بدطبعان حَمول.مولوی. || حقارت. مذلت. || تاریکی. ظلمت. ( از ناظم الاطباء ).
- کنج خمول ؛ گوشه تنهایی و تاریکی و عزلت. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(خُ ) [ ع . ] (مص ل . ) گمنام شدن ، بی نام گردیدن .

فرهنگ عمید

۱. گمنام شدن، بی نام ونشان شدن.
۲. گمنامی.

فرهنگ فارسی

گمنام شدن، بی نام ونشان شدن، بی سروصداشدن، گمنام
۱ - (مصدر ) گمنام شدن بی نام گردیدن . ۲ - (اسم ) بی نامی بی نشانی گمنامی .
گمنامی

ویکی واژه

گمنام شدن، بی نام گردیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال جذب فال جذب فال احساس فال احساس