یوزه

لغت نامه دهخدا

یوزه. [ زَ / زِ ] ( اِ ) تنه درخت. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ). ساق درخت و «ها»ی آخر جهت حرکت حرف آخر است. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ). ظاهراً تحریفی از بوز و پوز است. رجوع به بوز و پوز شود. || بچه یوز شکاری. ( ناظم الاطباء ). || توله سگ شکاری. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( از برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ ایران باستان ) :
از چرخ طمع ببر که شیران را
دریوزه نباید از در یوزه.خاقانی ( از انجمن آرا ).طعن نادان نصیحت داناست
زدن یوز عبرت یوزه است.سعدی ( از انجمن آرا ). || به معنی تفتیش ، از مجعولات دساتیر است. ( یادداشت مؤلف ). || غلتیدن جانوران از قبیل اسب و جز آن بر روی خاک. ( از آنندراج ) ( از برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ). و رجوع به یوزک در همه معانی شود. || نام گدایی در نهایت ابرام و سماجت و گدا و درویشی که سؤال می کند. ( ناظم الاطباء ). از بیت زیر سنایی به معنی گدا ظاهر می شود، لیکن به معنی سگ توله نیز توان گرفت :
از پی آب و نان هرروزه
طوف هر یوزه بهر دریوزه.( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ).

فرهنگ معین

(زَ یازِ ) (اِ. ) سگ شکاری .

فرهنگ عمید

= یوزک

فرهنگ فارسی

(اسم ) سگ شکاری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم