یازه

لغت نامه دهخدا

یازه. [ زَ / زِ ] ( اِ ) لرزه. ( برهان ) ( آنندراج ) ( مؤیدالفضلا ) ( سروری ) :
ز ترس بر تن ما لرز و یازه افتادی
بدان زمان که رگ ما بجستی از نشتر.مسعودسعد.- تب یازه ؛ تب لرزه. و رجوع به تب یازه شود. || حرکت و جنبش کننده. ( سروری ).
- خدنگ یازه ؛ با حرکت و جنبش تیر. راست رونده چون تیر خدنگ. یازنده چون خدنگ :
نیم مستک فتاده و خورده
بی خیو این خدنگ یازه من.سوزنی. || ( نف ) یازنده. قصدکننده.
- شبیازه ؛ شب پره و خفاش از آن که هنگام شب قصد بیرون آمدن کند.
|| ظاهراً این کلمه مانند مزید مؤخری در خمیازه و خام یازه نیز آمده. شعوری درلسان العجم ( ج 2 ورق 447 ) «یازه » را به معنی سخت دهن دره کردن آورده است.

فرهنگ معین

(ز ) (اِمص . ) ۱ - خمیازه . ۲ - کشش ، لرزه .

فرهنگ عمید

۱. لرزه.
۲. کشش.
۳. جنبش.

فرهنگ فارسی

لرزه، کشش، جنبش
۱- یازنده قصد کننده شبیازه . ۲ - ( اسم ) لرزه .
لرزه حرکت و جنبش کننده

فرهنگستان زبان و ادب

{extender} [شیمی] ماده ای خنثی که به محصول افزوده می شود و آن را رقیق یا ویژگی های فیزیکی آن را اصلاح می کند

ویکی واژه

خمیازه.
کشش، لرزه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال تماس فال تماس فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال اوراکل فال اوراکل